قلی می گفت که چند وقت پیش دوستی قدیمی که تازه په کانادامهاجرت کرده است رد پای مرا بعد از تقریبا دهسال پیدا کرده و با من تماس گرفت. صدایش را که شنیدم بینهایت خوشحال شدم و خاطرا ت خوب دوران دانشجوئی در ایران در ذهنم تازه شد. پیش خود گفتم خیلی خوب شد که ایندوست را پیدا کردم چرا که در این دیار قربت دوست خوب واقعا غنیمت است. ذهنم را از این مسائل آزاد کردم و به گرمی جواب سلامش را پای تلفن دادم. چشمنان روز بد نبیند آقا به جای چاق سلامتی و صحبت از اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی روز به ناگهان رگبار سوالات غیر قابل انتظار بر سرم باریدن گرفت: شغلت چیه؟ چقدر درامد داری؟ کجای شهرندگی میکنی؟ محله اش بالاست یا پایین؟ مدل ماشینت چیه؟ اجاره نشینی یا خونه داری؟ چه نوع خونه ای داری؟ چند طبقه است وچقدر زیربنا داره؟ و کلی سوالات دیگر درهمین زمینه ها . من هی سعی میکردم با پرسیدن حال و احوال پدر و مادرش وجویای حال دیگر دوستان مشترکمان شدن موضوع را عوض کنم ولی سوالاتم را تلگرافی جواب میداد و دوباره روز از نو وباران سوالات آ نچنانی . من که کاملا جا خورده و حتی کلافه شده بودم ناچارا به او جواب میدادم. قبلا در میهمانی های آشنایان دیده و شنیده بودم که این مسائل محور گفت و شنودهاست و اینکه اکثرا سعی می کنند بطور غیر مستقیم مال و منال و موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود را به رخ همدیگر بکشند ولی چنین انتظاری از ایندوست نداشتم.
به قلی گفتم: دست روی دلم نگذار که منهم دلی پر دارم. متاسفانه پز دادن، رقابت، و چشم وهمچشمی بخشی از فرهنگ ماست و با آن باید ساخت و سوخت . 1
به قلی گفتم: دست روی دلم نگذار که منهم دلی پر دارم. متاسفانه پز دادن، رقابت، و چشم وهمچشمی بخشی از فرهنگ ماست و با آن باید ساخت و سوخت . 1