Thursday, December 20, 2007

آفتابی نیست

آفتابی نیست

ه ا سايه


ارغوان!

شاخه همخون جدا مانده من
آسمان تو چه رنگست امروز؟
آفتابي است هوا؟
يا گرفته است هنوز؟

من درين گوشه كه از دنيا بيرون است،
آسماني به سرم نيست،
از بهاران خبرم نيست،

آنچه ميبينم ديوار است
آه، اين سخت سياه
آن چنان نزديك است
كه چو بر ميكشم از سينه نفس
نفسم را بر ميگرداند
ره چنان بسته كه پرواز نگه
در همين يك قدمی مي‌ماند
كورسويي ز چراغی رنجور
قصه پرداز شب ظلمانی است
نفسم ميگيرد
كه هوا هم اينجا زندانی است

هرچه با من اينجاست
رنگ رخ باخته است
آفتابی هرگز
گوشه چشمی هم
بر فراموشی اين دخمه نينداخته است

اندر اين گوشه خاموش فراموش شده،
كز دم سردش هر شمعی خاموش شده،
ياد رنگينی در خاطر من
گريه مي‌انگيزد
ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد مي گريد
چون دل من كه چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو ميريزد

ارغوان
اين چه رازی است كه هر بار بهار
با عزای دل ما مي آيد
كه زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان
داغ بر داغ مي‌افزايد

ارغوان
پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
كي برين دره غم مي‌گذرند؟

ارغوان
خوشه خون
بامدادان كه كبوترها
برلب پنجره، باز سحرغلغه مي‌آغازند،
جام گلرنگ مرا
بر سر دست بگير،
به تماشاگه پرواز ببر
آه بشتاب كه هم پروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان
بيرق گلگون بهار
تو بر افراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش

تو بخوان نغمه ناخوانده من
ارغوان،
شاخه همخون جدا مانده من

Wednesday, November 7, 2007

مدرک و مدرک پرستی


مشغول خواندن مجلات خارج از کشور بودم که تعدادی آگهی تبلیغاتی نظرم را جلب نمود. برخی از انها مربوط به بنگاه معملات ملکی بود و بقیه در رابطه با مشاغل دیگر از جمله حسابداری، خشکشوئی، تعلیم رانندگی و غیره. نکته قابل توجه بی ربط بودن مدارک تخصصی و تحصیلات افراد در آگهیشان بود. مثلا دلال معاملات ملکی خودرا بعنوان مهندس مکانیک و یا فوق لیسانس علوم اجتماعی معرفی کرده بود و حسابدار و تعلیم رانندگی به ترتیب درجات تحصیلی دکترای شیمی صنعتی و فوق لیسانس مهندسی صنایع را در آگهی تبلیغاتی خود زده بودند. آقای خشکشوئی نیز زیر نام خود مدرک مهندسی برق از دانشگاه تهران را درج نموده بود. واقعا هرچه فکر کردم نتوانستم رابطه ای بین شغل و مدارک تحصیلی این هموطنان پیدا کنم. یکی دو هفته قبل نیز یکی از تلویزیونهای ایرانی بخشی از برنامه خود را به پخش مناظره کاندیداهای پارلمان استان که خوشبختانه یکی از آنها ایرانی بود اختصاص داده بود. وقتی که نوبت به معرفی هموطن عزیزمان شد ایشان به جای آنکه از سابقه فعالیتهای اجتماعی و سیاسی خود صحبت کنند عمدتا پیشرفتهای علمی و دانشگاهی و جوائزی را که در امور تحقیقاتی کسب نموده بودند را توضیح دادند.

یکی از تفاوتهای موجود بین فرهنگ ما و کشورهای غربی نحوه برخورد و چگونگی استفاده از مدرک تحصیلی است. در غرب کاربرد اصلی مدرک در کاریابی و اشتغال است. در فرهنگ ماتریالیستی و مصرفی کشورهای غربی ارزش مدرک تحصیلی عمدتا در ظرف مادی خود دارای معنا و مفهوم و قابل اندازه گیری است و خود به تنهائی فاقد ارزش فرهنگی خاصی می باشد. به عبارت دیگر مدرک تنها پلی است برای گرفتن شغل و کسب درامد مناسب. در فرهنگ عامیانه این جوامع ارزش هر فرد، جایگاه طبقاتی و پرستیژ اجتماعی او را صرفا میزان دارائی مادی و نحوه زندگی فرد تعیین میکند ونه لزوما درجه تحصیلیش. در روابط اجتماعی کمتر اتفاق می افتد که فردی را با القاب تحصیلی مانند دکتر یا مهندس خطاب کنند و یا احترام امتیاز ویژه ای برای کسانی که دکتر، مهندس و یا پروفسور هستند قائل باشند. هدف اصلی افراد در زندگی "موفقیت" است و برای رسیدن به آن لزوما کسب مدرک و تحصیلات عالیه مبنا نیست. در حقیقت این بازار کار وعلاقه و توانائیهای فرد است که نقش تعیین کننده تری در تصمیم افراد به رفتن یا نرفتن به دانشگاه بازی می کند تا فاکتورها ئی نظیر فشار خانواده، رقابت و یا ارزشهای کاذب اجتماعی.

در جامعه ما مدرک در بعد فرهنگی دارای ارزش طبقاتی است . داشتن مدرک و تحصیلات عا لیه بویژه زمانی که القاب مهندس و دکتر را همراه داشته باشد نشانه پرستیژ اچتماعی، روشنفکری و مدرنیته است. اکثر کسانیکه دارای تیتر و مدرک تحصیلات عالی هستند خود را متمایز از دیگران دانسته و بعضا با دیدگاهی طلبکارانه انتظار احترام از همه را دارند. متاسفانه جامعه و خانواده نیز چنین دیدگاه و تفکر طبقاتی را پرورانده و بسط و تبلیغ میکند.

در فرصتی دیگر به برسی ریشه های این مسئله و ضررهای اجتماعی آن میپردازم.

Wednesday, October 31, 2007

درود بردانشجویان، کارگران و زنان آزاده و مبارز ایران

در این چند روز اخیر به هر سایت ایرانی سر میزنی زیر سایه مسائل اتمی و جنگ پر از اخبار شعله های داغ و عصیانگر خشم خروشان و بی مهابای زنان آزاده، دانشچویان مبارز و کارگران مقاوم ایران بر علیه نظام زور و جبر و ظلم آخوندشاهی است. شعار مرگ بر دیکتاتور را که در یک فیلم خبری تظاهرات دانشجویان شنیدم اشک شوق و افتخار بر گونه ام نشست وخاطرات چندین دهه مبارزات بی امان آنان بر علیه ولایت شاهنشاهی و فقیه در ذهنم تازه شد. درود بر شما مبارزان راه آزادی که با اراده آهنین خود دیوارهای قطور پاسیویسم و اختناق را شکسته و زندان و شکنجه و اعدام به جان خریده، مستانه و پر شور در راه آزادی،خچسته آزادی که ضرورت بقای انسان در مقام انسا نیت میباشد، میتازید و میرزمید. باشد که درزمانی نه چندان دور شاهد اعتلای این مبارزات در قالب و فرم ساختاری و تشکیلای مناسب و لازم برای سرنگونی نظام سرمایه داری و آزادی ستیز حاکم و برقراری چامعه ای دموکرات، آزاد، مستقل و تهی از هرگونه نابرابری، تبعیض و بی عدالتی باشیم. این حق طبیعی خلقی است که بیش از یک قرن برای آزادی خود جنگیده و بها پرداخته.

Friday, September 28, 2007

وقتی چه گوارا به بسیج تو دهنی میزند!

به نقل از مجله اینترتی خبرگاه

وقتی چه گوارا به بسیج تو دهنی میزند!
گزارش اختصاصی آوای دانشگاه از نشست مشترک بسیج و سپاه با فرزندان چه گوارا


آلیدا گورا این گونه آغاز میکند: "به نام مردم کوبا سلام!" "ما ملتی سوسیالیست هستیم"!... سخنان آلیدا خیالم را راحت میکند. چرا که در این همه مدت شاهد ماچ و بوسه های چاوز، مورالس، اورتگا و... با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بوده ایم. حقا که "چه گوارا چیز دیگری است" ...

دانشگاه تهران ،دانشکده ی فنی– ٣ مهر ۱٣٨۶ . سومین روز از چهار روز برنامه ی بسیج دانشجوئی دانشگاه علوم پزشکی تهران با عنوان "چه مثل چمران"!
سناریوی چند قسمتی دعوت از چهره های چپ شناخته شده ی دنیا به تهران و سپس اهدای چفیه به همراه ماچ و بوس و دست فشردن با بسیج و سپاه چندی است که درجمهوری اسلامی ایران شکل گرفته است. این بار فرزندان ارنستو چه گوارا به دعوت بسیج به ایران آمده اند.کامیلو گوار (پسر ارنستو ) و آلیدا گوار (دختر او).
"چه مثل چمران" قرار است ایهام داشته باشد. هم حرف "چ" به کار ساختن دو کلمه ی "چه گوارا" و "چمران" می آید و هم "چه "-چه گوارا- مثل "چمران" است! بگذریم از کارنامه ی کاری چمران و داستان های مربوط به آن.
کل سناریو عبارت است از: ۴ روز پخش فیلم از آمریکای لاتین و کوبا و در سومین روز برنامه ی سخنرانی فرزندان چه گوارا و مهندس مهدی چمران (برادر دکتر چمران) و مهندس (!) حاج سعید قاسمی .
قرار است "چه گوار" مثل چمران باشد! و نه برعکس. (که حتی بر عکس آن هم مضحک است!)
کتابچه ای که اول برنامه به دست می دهند سراسر پر است از مقالاتی که بدجوری سعی دارد نهضت اسلامی ایران، نهضت مستضعفان، حزب الله لبنان، رادیکالیسم اسلامی و همه و همه را همپایه و در راستای جریان کمونیستی- چریکی چه گوارا بداند. و حتی چه گوارا را تقلیل دهد به- به اصطلاح - عدالت طلبی مذهبی. و چه مقاله ها که سعی شده نقش مذهب و عرفان را در آمریکای لاتین و شخص چه گوارا کشف و سپس برجسته کند!
برنامه ساعت ٣ شروع می شود. از قبل لااقل ۶۰ درصد ظرفیت سالن را بسیجیها (ی دانشجو؟) پر کرده اند دو نفر آنها در پشت سر من صحبت می کنند. (آماده باش اگر درگیری پیش اومد حالشون رو بگیریم).
بسیجیها دور تا دور سالن تصاویر بزرگ مبارزان مختلفی را در کنار رهبران رادیکالیست اسلامی در دست گرفته اند- خمینی، سید حسن نصراله، چه گوارا، رهبران حماس و..!
سخنران اول مهندس حاج سعید قاسمی است.
مجری بسیجی گاف می دهد در معرفی او:
"ایشان سابقه ی حضور در لبنان، فلسطین، جنگ ایران - عراق، بوسنی هرزگوین را دارد و البته ناظر (!)
اتفاقات امروز در عراق!" حالا می شد اصلا به این شکل لو ندهند حضور خودشان را در عراق.
"ایشان یک چریک انقلابی و یک مبارز بین المللی هستند."
حاج سعید از تمامی امکانات تاتری برای جلب نظر شنوندگان استفاده می کند از پوزخندهای بی جا و بغض و سکوت و ... حاج سعید تلاش می کند "چه گوارا" را در "مقطع زمانی خودش" قابل احترام جلوه بدهد و "اگر امروز مرحوم "چه"! زنده بود حتما در لبنان و در کنار حزب الله بود!"
حاج سعید از اعتقادات مذهبی و ایمان به خدا و مسیح در "چه گوارا" پرده بر میدارد. و در حالی که صفحاتی کاملا" بی ربط به این موضوع را از مقالات چه می خواند بغض می کند!
او می گوید در جنگ ایران و عراق دو ابرقدرت شرق و غرب، هم کمونیسم منحط و هم امپریالیسم خونخوار آمریکا در مقابل "حضرت روح اله" ایستادند چون "انقلاب حضرت روح الله انفجار نور بود!"
او می گوید اگر این جنگ نبود حتما شماها - یعنی فرزندان چه گوارا- زودتر به ایران می آمدید. "می دانم قلبتان برای آمدن به ایران می تپیده، حالا ما در کنار هم هستیم تا تاکتیک هایمان را یکی کنیم". می گوید "امروزه کمونیسم همانطور که حضرت روح الله پیش بینی کرد به زباله دان تاریخ پیوسته است و تنها راه نجات جهان، نهضت عدالت جویانه ی دینی و توحیدی است".
حاج سعید تمام تلاش خود را برای لجن مال کردن ایده های کمونیستی "چه گوارا" به کار می برد او حتا به کامیلو (پسر چه) رو میکند و می گوید "شما پسر برومند مرحوم چه هم از لحاظ ظاهری و قیافه شایسته هستید و از آن مهمتر هم اکنون تجربه ی درخشان مسلمانان مبارز را پیش رو دارید پس از شما دعوت می کنم به صف ما بپیوندید و مانند پدرتان وارد صحنه ی مبارزه ی واقعی شوید!"
حاج سعید بارها اشاره می کند نه مردم کوبا نه فیدل و نه چه گوارا هیچ کدام سوسیالیست و کمونیست نبوده اند و این را بارها فیدل اذعان کرده است. او از تنفر فیدل و چه گوارا و مردم کوبا از شوروی سوسیالیستی به خاطر همه ی عملکرد هایش صحبت می کند. حاج سعید جابجا فرزندان چه را خواهر آلیدا! و برادر کامیلو! خطاب می کند.
او در پایان بسیار راضی از سناریویی که نوشته و قرائت کرده از صحنه پائین می آید و در ردیف اول می نشیند.
بعد از حاج سعید، مهندس مهدی چمران صحبت میکند. مهدی چمران دو دوره است که رئیس شورای شهر تهران است. در دور اول احمدی نژاد با کمک فشارهای همو به شهرداری تهران گماشته شد و همین مهدی چمران و حمایت های بی دریغ اش از احمدی نژاد در مقام شهردار تهران و بعدها تا نامزدی ریاست جمهوری و سپس ریاست جمهوری احمدی نژاد ادامه یافت تا اینکه پس از به قدرت رسیدن احمدی نژاد همیشه در کنار او حضور داشت. مهدی چمران رفیق گرمابه و گلستان احمدی نژاد است. حالا مهندس مهدی چمران از برادرش "دکتر مصطفی چمران" و در مورد شخصیت و زندگی او صحبت میکند.
از نبوغ او در علم فیزیک و مبارزات او و اینکه می توانست در آمریکا بماند و تدریس کند ولی مبارزه را انتخاب کرد. او لبنان را پایگاهی کرد برای مبارزه با رژیم شاه و مبارزه با اسرائیل.
مهدی از دست نوشته های مصطفی چمران می خواند و آنقدر حرف می زند که بسیج دانشجوئی سه بار با گذاشتن برگه جلوی او اخطار می دهد که وقتش تمام شده است. مهدی چمران اشاره ای به چه گوارا نمی کند.
سپس نوبت به فرزندان "چه گوارا" میرسد. همه منتظرند که آنها در مقابل مواضع شیطانی و سراسر تحریف آمیز حاج سعید و دیگران چگونه موضع گیری می کنند.
از فرزندان چه گوارا، دخترش (آلیدا گوارا) صحبت می کند.
اولین جمله ی آلیدا آب پاکی روی دست تمام حضرات می ریزد. آنجا که برنامه با قران آغاز میشود و از مجری و حاج سعید و هر نقل قول از "حضرت امام" با نام خدا و آیات و احادیث به زبان عربی است، و هر صحبتی و آوردن نام خمینی با صلوات همراه می گردد و از قران و اسلام و حتی مذهبی بودن چه گوارا صحبت می شود. آلیدا اینگونه آغاز می کند:
"به نام مردم کوبا سلام!"
"ما ملتی سوسیالیست هستیم" تمام نقشه های حاج سعید و بسیج و سپاه و جمهوری اسلامی برای بهره برداری از این برنامه نقش بر آب می شود. آلیدا در طول صحبت های حاج سعید وقتی که مترجم برای او ترجمه می کرد به حالت اعتراض و عصبانیت و نفی، سرش را تکان می داد. اکنون با همین دو جمله ی اول آلیدا حاج سعید و دیگران سر به زیر انداختند. آلیدا می گوید "ما ممکن است اهداف مشترکی با هم بیابیم، اگر چه تفاوت فرهنگی داشته باشیم" او می گوید "ملت کوبا با اندیشه های سوسیالیستی آبدیده شده. ما در کنار مردم آنگولا جنگیدیم. یک میلیون کوبائی در آنجا جنگیدند" او می گوید "مردم کوبا همواره از کمک های شوروی قدردانی می کنند و این مساله ای که در مورد اختلاف گفته میشود هیچ گاه به این شکل وجود نداشته است ".
آلیدا سرش را به طرف حاج سعید بر می گرداند می گوید "لطفا همیشه سعی کنید اندیشه های چه را از روی کتاب های اصلی پیدا کنید و مطالعه کنید". اشاره ی او به کتابی است که حاج سعید از روی آن روخوانی کرد و از آن کشف کرده که چه گوارا مذهبی بوده و به خدا و مسیح اعتقاد داشته. آلیدا می گوید "اگر واقعا آن مطالبی که شما خواندید از کتابی به قلم پدرم ارنستو چه گوارا است پس مطمئنا ترجمه ی آن اشتباه است!"
آلیدا می گوید "پدر من هرگز از خدا صحبت نکرد! او هیچ گاه با خدا ملاقات نکرد!"
تعدادی از دانشجویان با گفتن این جمله توسط آلیدا کف می زدند بسیجی ها سر بر می گردانند که این تعداد را شناسایی کنند احتمال ایجاد تشنج در جلسه می رود.
حالا سکوت برقرار شده.
نفس ها در سینه حبس شده است!
حاج سعید دیگر کامل خم شده روی زانوهایش و سرش کاملا پائین است.
مهدی چمران که حیثیت سیاسی اش برای شرکت در اینچنین جلسه ای - که قرار نبود به اینجاها کشیده شود - زیر سئوال رفته است آماده است تا در لحظه ای مناسب از پشت میز مشترکی که روی صحنه قرار دارد و با فرزندان چه گوارا پشت آن نشسته اند، برخیزد. عصبی شده است.
آلیدا اضافه می کند: "پدر من می دانست حقیقت مطلقی در کار نیست، کدام حقیقت مطلق؟ او اطمینان داشت ذهن انسان بر اساس تجربه می تواند ظرفیت آموختن بی نهایت داشته باشد".
سپس از زندگی چه گوارا می گوید. از سفرهایش در جوانی. "وقتی که یک شب با یک زوج سرخ پوست کمونیست گفتگو می کند آنجاست که می فهمد او نیز یک کمونیست است. پس پدر من مطمئنا کمونیست بود."
از مکزیک و آشنایی "چه" با فیدل می گوید و از اینکه آنجا چه گوارا زندانی می شود و هنگامی که همه آزاد می شوند به جز چه گوارا. "می دانید چرا پدر من آزاد نشد؟ میدانید چرا؟" سکوت کامل برقرار میشود. پاسخی از کسی برنمیخیزد. "من به شما میگویم چرا: چون او صراحتاً گفته بود من کمونیست هستم و فیدل آنقدر آنجا ماند تا چه گوارا آزاد شود و از آنجا ارتباط عمیق آنها شکل گرفت".
در آنجا در مکزیک فیدل کاسترو بی شک یک مارکسیست- لنینیست بود و چه گوارا هم مارکسیست لنینیسم را پذیرفته بود. "شما از کدام خدا و پیغمبر حرف می زنید؟ چه گوارا فقط یک پیامبر را ملاقات کرد و قبول داشت و آن هم فیدل بود!"
در اینجای سخنان آلیدا مطمئنم که تمام برنامه های بعدی این جلسه از جمله پرسش و پاسخ او لغو شدند. چون سخنان آلیدا صریح، قاطع و خدشه ناپذیر بود و تمام خیمه شب بازی بسیج و سپاه را به درست و به سختی برهم زد.
آلیدا می گفت "دوست دارم رو در رو با زنان ایران حرف بزنم. میخواهم مستقیما با آنان سخن بگویم و از اعتقادات آنها و حرفهایشان بشنوم" او می گفت "ارزشهای چه گوارا بدون تحریف و مصادره به مطلوب می تواند جهانی باشد، همانطور که هست".
سخنان آلیدا خیالم را راحت میکند. چرا که در این همه مدت شاهد ماچ و بوسه های چاوز، مورالس، اورتگا و... با رژیم سرمایه داری جمهوری اسلامی بوده ایم. حقا که "چه گوارا چیز دیگری است" و از فرزندان چه گوارا هم درست همین انتظار می رفت. بعد از سخنان آلیدا دو کتابچه راهنمای توریستی ایران به او و برادرش اهدا شد و بی درنگ آنها را از روی صحنه به پایین آوردند و از در کناری خارج کردند. بسیجی ها اجازه ندادند کسی دنبال آنها برود و فرزندان چه همراه سفیر کوبا و هیات همراه به سرعت به بیرون از دانشگاه برده شدند.
حالا من مانده ام بسیج با آبروریزی پیش آمده چه باید بکند و سانسور خبری بخش های اصلی حرفهای آلیدا چه فیلم تازه ای از این نشست را به وجدان عمومی جامعه و جهانیان ارائه خواهد کرد؟
اما از خود میپرسم: این چه قدرتی است در چه گوارا که فرزندان او از پس نزدیک به ۴ دهه، اینچنین بارور از دانش راستین و مالامال از عشق به خلق و جسور و مسامحه ناپذیر میکند؟

درود بر آلیدا گوارا! درود بر کامیلو گوارا!
برقرار باد کمونیسم! زنده باد ارنستو چه گوارا!
کاوه

Thursday, June 21, 2007

معمای سیاسی ایران

اخیرا کنفرانسی توسط بنیاد دفاع از دموکراسی که یک تینک تنک کاملا دست راستی متشکل از جمعی ازنئو کانهای با نفوذ در دولت بوش می باشد در یکی از مناطق زیبای جزائر کارئیب در رابطه با ایران برگزار گردید. در این کنفرانس علاوه بر نئوکانهای معروفی چون دانا براذیل و چاک شامپیتر، از مدیران این بنیاد، حدود سی تن از به اصطلاح روشنفکران ایرانی، متخصصان خاورمیانه، روزنامه نگاران و مقامات باز نشسته دولتی از کشورهای خارجی و احزاب جمهوری خواه و دموکرات نیز حضور داشتند. شرکت کنندگان در این کنفرانس پس از بحث های طولانی به این نتیجه مشترک رسیدند که جمهوری اسلامی رژیمی بی نهایت تهاجمی با هد ف اصلی تبدیل شدن به یک قدرت بلامنازع در خاورمیانه میباشد. علارغم چنین توافق نظری، کنفرانس نتوانست بر روی مسئله اصلی تدوین استراتژی مناسب و موثرجهت برخورد با جمهوری اسلامی و توقف سیاست تهاجمی آن در منطقه به توافق دست یابد. هرچند که برگزاری چنین کنفرانسهائی بر ضد منافع مردم آخوند گزیده وستمدیده ایران و صرفا در راستای منافع و پیشبرد سیاستهای ضد بشری و امپریالیستی طبقه حاکم امریکا و سرمایه داری جهانیست، نگاهی به برخی از سوالات وا پاسخ های داده شده توسط شرکت کنندگان در کنفرانس میتواند روشنگر برخی از پیچیدگیهای سیاسی ایران باشد.

* آیا از نظر مردم ایران برنامه اتمی رژیم یک پروژه ملی است و یا تنها وسیله ای در جهت تحکیم هرچه بیشتر رژیم استبدادی؟
پاسخ: یکی از شرکت کنندگان تاکید فراوان بر این داشت که بایداز هرگونه تحلیلی که رژیم را کانون ملی گرائی ایرانیان بداند شدیدا پرهیز نمود. فرد دیگری بر خلاف نظر فوق مطرح می کرد که در آغاز جنگ عراق و ایران حتی اعضا کابینه شاه که از ترس اعدام توسط رژیم خمینی از ایران فرار کرده بودند خواهان حمایت امریکا از ایران در مقابل عراق بودند. به عبارت دیگر، احساسات ملی ایرانیان عمدتا بر ملاحظات سیاسیشان غلبه می کند.

* آیا تحریم های اقتصادی تاثیری بر برنامه اتمی رژیم دارد؟
پاسخ: یکی از شرکت کنندگان دیپلماسی هسته ای رژیم را یک اثر هنری فوق العاده نامید. از نظر ایشان ایران خیلی زیرکانه همگام با پیشبرد بی وقفه برنامه اتمیش یک تصویر و بهتر بگوئیم توهمی در بین دول غرب ایجاد کرده که میتوان از طریق گفتگو مسئله را حل نمود. خریدن وقت نام این بازی رژیم است. چه غرب بخواهد یا نخواهد ایران دارای توانائی اتمی خواهد شد. سخنگوی دیگری معتقد بود که ایران کره شمالی نیست . برای ایرانیان ترکیب شدن در اقتصاد جهانی یک هدف استراتژیک و موچب غرور آنان است. لذا فشارهای اقتصادی امریکا در این راستا و بخصوص محدود نمودن فعالیت های جهانی موسسات مالی وشرکت های تجاری ایران میتواند ایران را مجبور به مصالحه بنفع امریکا نماید.

* آیا حمایت و تشویق دولت امریکا از جنبش طرفدار دموکراسی در ایران بر ضد آنها نخواهد بود؟
پاسخ: نظرعمومی کنفرانس این بود مردم ایران تنها متهد غرب علیه رژیم هستند. اختلاف نظر حول چگونگی حمایت از جنبش دموکراسی طلب بدون ایجاد مشکل برای آن دور میزد. یکی از شرکت کنندگان یکی دیگر ازمشکلات عمده را در ماهیت این جنبش ارزیابی میکرد. او مطرح میکرد که وقتی ما این گروهها را تشویق به عمل میکنیم آنها هیچ برنامهای برای حرکت ندارند. اشکال دیگر این است تا دلتان بخواهد رئیس و رهبر وجود دارد ولی توده طرفدار و یا اعضا عمل کننده کم است. دیگری هرگونه حمایت مستقیم امریکا از این جنبش را به ضرر آن ارزیابی میکرد چرا که باعث میشود که رژیم فورا به آنها مارک جاسوس زده و سرکوبشان کند. عده ای با رد این نظریه معتقد بودند که حمایت لفظی و بعضا مستقیم امریکا از این گروهها باعث میشود که رژیم در برخورد با آنان خیلی محتاطانه عمل کند. در مجموع اعلام حمایت لفظی امریکا از این جریانات مشکل ساز نیست . مشکل اصلی مادی کردن قول و قرارهاست. به کرات اتفاق افتاده که وقتی طرفداران دموکراسی در ایران وارد عمل میشوندما هیچگونه حمایت عملی از انها نمیکنیم. رژیم هم وقتی میبیند که ما فقط شعارمیدهیم راحت آنها را قلع و قمع میکند.

* آیا وارد شدن ما به مذاکره با رژیم به ضرر جنبش آزادی خواه است؟
پاسخ : عدهای معتقد بودند که مذاکره تنها یکی از راههای حل تضادهایمان با رژیم نیست،بلکه یک ضرورت اساسی است و اینکه چه مشکلاتی برای فعا لین دموکراسی در ایران ایجاد خواهد کرد نباید در تحلیلهایمان جائی داشته باشد. همانطور که تجربه برخورد با شوروی ثابت کرد ما قادر به پیشبرد دموکراسی و دیپلماسی در آن واحد هستیم. نظریه دیگر معتقد بود که هرگونه پا پیش گذاری امریکا در مذاکره از طرف رژیم تعبیر به ضعف ما شده و دست آنها را در سرکوب نیروهای مخالف بازتر مکند.

در پاسخ به شرکت کنندگان در این کنفرانس بایستی گفت که این تنها دولت امریکا نیست که از تدوین استراتژی مناسب در برخورد با رژیم رنج میبرد. متاسفانه جنبش آزادی خواه و بویژه نیروهای چب و انقلابی ایران نیز درک صحیحی از شرایط عینی و ذهنی جامعه نداشته که به کرات باعث چپ و راست زدن و شکست مبارزات آنان گردیده.
به نظر میرسد که تجربه شکست در عراق حد اقل امپریالستها را به فکر انداخته که در قبال ایران بیگدار به آب نزنند . برگذاری چنین کنفرانسهائی عمدتا در این راستا میباشد. باشد که اپوزیسیون مستقل رژیم نیز زمینه های لازم را برای بحث و تبادل نظر آزاد حول تدوین استراتژی و تاکتیک مناسب و موثر برای مقابله با رژیم آزادی کش و سرمایه داری جمهوری اسلامی فراهم آورد. خ
.


Sunday, June 17, 2007

چرا؟

احمد آقا تعریف می کرد که چند روز پیش به همراه تعدادی از دوستان رفته بودیم پیک نیک در یکی از پارکهای زیبای اطراف تورنتو. در هر گوشه ای تعدادی بساطشان را پهن کرده و مشغول خوردن و نوشیدن و ا ستفاده از طبیعت و محیط قشنگ پارک بودند. تعداد زیادی هموطن هم در آنجا بودند. سر در ورودی پارک مطابق معمول شرایط استفاده از پارک با حروف بزرگ روی تابلوئی نسب شده بود. در اطراف پارک نیز تابلوهائی کوچکتر تذکراتی را به میهمانان پارک میداد. از مقررات و تذکرات عمده روشن نکردن آتش روی زمین پارک و خالی کردن زغالهای سوخته در سطل مخصوص اینکار بود. متاسفانه اکثر هموطنان هیچگونه احترامی برای این مقررات قائل نبوده و یا منقل خود را روی چمن گذاشته که باعث سوخته شدن آن میشدو یا آتشهای بزرگی درست کرده بودند که شعله آن به شاخه های درختان جنگلی پارک میرسید. در همان حال یک خانواده ایرانی دیگر وسائلشان را جمع کرده و در حال خروج از پارک بودند. ما که دنبال محلی برای نشستن می گشتیم به سرعت جای آنها را اشغال کردیم. با کمال تاسف نتنها این خانواده محترم زغال های مانده را در ظرف مخصوص نریخته بلکه آنها را همانطور داغ و با خاکستر درگوشه ای کنار درخت خالی کرده بودند. چند دقیقه از وقت ما هم صرف جمع کردن پوست هندوانه و طالبی و دیگر پس مانده های آنها گردید. به اطراف پارک نگاه کردم و با خود گفتم چرا بین تمام اقلیتهای قومی که در پارک بودند عمدتا ما ایرانیها اینگونه هستیم. تازه کلی هم با فیس و افاده فرهنگ تاریخی خود را به رخ دیگران میکشیم و فکر می کنیم که خیلی هم متمدنیم. خ

Friday, May 4, 2007

از مقابله با بدحجابی تا يورش به دانشگاه ها

تحولات چند روز اخیر در ایران نمایانگرآغاز دوری جدید ازبسته شدن فضای سیاسی اجتماعی است که به بهانه مقابله با بد حجابی شروع و دامنه آن به دانشکاهها نیز کشیده شده است.حوادث روزهای گذشته در دانشگاه ها و بويژه دانشگاه اميرکبير در حقیقت نشان دهنده آغاز يک طرح امنيتی برای کليه جامعه است و حضور پلیس و نيروی انتظامی در سطح شهرها به بهانه مقابله با بدحجابی را کامل می کند.
محدود کردن فضای تنفسی فرهنگی-سیاسی مردم و گروههای سیاسی در ایران پدیده جدیدی نیست. سرکوب قرون وسطائی و بعضا وحشیانه آزادی های شخصی، اجتمائی و سیاسی همواره یکی از ارکان اصلی تثبیت و بقا جمهوری اسلامی از بدو تاسیس تا کنون بوده و هست. تنها تفاوت شرایط کنونی با سالهای اوائل انقلاب هدف و نحوه اعمال سرکوب میباشد. در سالهای اخیر از سرکوب و ایجاد فضای رعب و وحشت بیشتر بعنوان یک اهرم کنترل استفاده میشود تا تثبیت رژیم. اعمال چنین استراتژی بدین مفهوم است که هدف اصلی
مقابله با بد حجابی در حقیقت القاء این پیام به مردم و نهادها و گروهای مخالف، از جمله دانشجویان و کارگران، است که مراقب رفتار خود باشید و دست از پا خطا نکنید. حضور گسترده پلیس و نيروی انتظامی در سطح شهرها هراز گاهی چند و هدف قرار دادن این گروه اجتماعی و یا آن گروه سیاسی در بطن خود حاوی این پیام است که ما هنوز هستیم و خیلی هم محکم و با قدرت اوضاع را در کنترل و تحت نظر داریم. خلاصه کلام اینکه اگرنیروهای سرکوبگر ما را هر روز ویا همه جا نمی بینید خیال نکنید که خبری شده : مثلا ما آزادی خواه شده ایم و یا چشمو گوش شیطان کر رژیم رفرم شده است.
اعمال چنین تاکتیکهائی محدود به جمهوری اسلامی نیست؛در کشورهای غربی نیز این شیوه مرسوم است منتها بصورتی پیچیده و سیستماتیک. در جوامع لیبرال-دموکراتیک ، دولت از دو اهرم هژمونی ایدئولوژیک - سیاسی و ساختارهای پناپتیک (پناپتیکیسم) برای استمرار حاکمیت و کنترل جامعه استفاده می کند . حاکمیت هژمونیک (دیدگاه گرامشی مد نظر است) این توانائی را به دولت داده که تضادهای اقتصادی و ایدئولوژیک - سیاسی سیسنم سرمایداری را درکانالها و نهادهای سیاسی و حقوقی بصورت مسالمت آمیز و تا حد امکان بدون توسل به زور "حل" نماید. سیستمهای پناپتیک که بر مبنای کنترل مستقیم و غیر مستقیم فعالیتهای روزمره و نحوه زندگی مردم از طریق ابزارهای بسیار پیشرفته الکترونیکی و کامپیوتری استوار است در حقیقت بعنوان مکمل هژمونی عمل نموده وکنترل دولت بر جامعه را به نحو چشمگیری افزایش داده است (برای توضیحات بیشتر به نظرات بنتهام و فوکو در این رابطه و همچنین اقتصاد سیاسی جدید رجوع کنید). خ
.



Thursday, April 19, 2007

پایان نامه دوره دکترای جعفر خان

جعفر خان که مشغول نوشتن تز دکترای خود در رابطه با جامعه ایرانی مقیم کاناداست بخشی از تحقیقات خود را به مغازه داران شهر تورنتو اختصاص داده است. تاکید روی این قشر از ایرانیان این شهر ناشی از سفر اخیر تحقیقاتی ایشان به تورنتو و سوالاتی است که در ذهن دانشمند ایشان حین صرف چلو کباب شکل گرفته. پس از بازگشت به دانشگاه محل اقامت خود که در یکی از دهات دور افتاده کانادا میباشد، جعفر خان این سوالات راپس از عبور ازفیلتر متدولوژی تحقیقاتی و مشاوره با تعدادی اسا تید دانشگاهی بصورت پرسشنامه تحقیقی تدوین و در معرض نظر عموم قرار داده اند. اخیرا یک نسخه این پرسشنامه بدست ما رسید. ما نیز برای اینکه سهمی در این تحقیقات مهم داشته و همچنین دین خود را به جامعه محترم ایرانیان تورنتو، بویژه مغازه داران، اد ا کنیم، در حد توان علمی خود به تعدادی از این سوالات پاسخ میدهیم. باشد که شما نیز به این امرمهم برخورد فعال نموده و جعفرخان را از فیض دانش خود بی بهره نگذارید

1. چرا در محل کوچکی که به پلازای ایرانیان شناخته میشود به فاصله ای کمتر از 30 متر دو ویدئو فروشی یکسان و یک شکل که صاحب آنهم یکنفر است قرار دارد
جواب: از ترس پیدا شدن رقیب. عملی که این صاحب مغازه انجام داده دقیقا با قانونمندی های سرمایه داری که در کتاب ادم اسمیت، اقتصاددان مشهور، درج شده انطباق دارد (فقط در ترجمه فارسی چاپ تورنتو). منتظر باشید که اگر مغازه های دیگری در آینده تخلیه شوند نیز توسط ایشان اجاره و تبدیل به ویدئو فروشی شوند

2. چرا در بقالی های این پلازا که مساحت خیلی کمی هم دارند از قصابی گرفته تا غذا فروشی، نانوائی، شیرینی پزی، میوه فروشی و انواع و اقسام تجارتهای جانبی، که حتی در فروشکاههای عظیم وال مارت هم نیست، وجود دارد. بعضی ها حتی به پارکینگ و پیاده رو هم رحم نکرده و بخشهائی از آن را پلاستیک و آجر و چوب جدا نموده وتبدیل به قهوه خانه و جیگرکی کرده و به دیگران اجاره داده اند
جواب: ممکن است ساده ترین پاسخ به این سوال این باشد که این مغازه داران محترم عقده سوپراستور باز کردن دارند. ولی ما که جرات چنین اظهار نظری نداریم دلیل این مسئله رادر توانائی زیاد و بالا بودن علم اقتصادی آنها میبینیم. درجائی که یک دختر دانش آموز ایرانی ،همانطور که رئیس جمهو دانشمند دکتر احمدی نژاد اخیرا کشف کرده اند، در خانه خود موفق به کشف و تولید انرژی هسته ای گردیده، قطعا بقالی های ایرانی نیز میتوانند و باید، همانطورکه کرده اند، مغازه های خود را تبدیل به سوپر استورهای مینیاتور نمایند. تا کور شود هر آنکه نتواند دید. در رابطه با قسمت دوم سوال هم پاسخ این است که این مغازه داران محترم تنها هدفشان از این ابتکارات ایجاد زمینه کار مستقل برای مهاجران جدید ایرانی است ونه اینکه از هر امکانی برای رقابت با مغازه های دیگر ایرانی و افزایش درآمد و سود بیشتر استفاه کنند

3. چرا تابلوها، دکوراسیون، اسم مغازه، رنگهای استفاده شده و شکل و شمایل مغازه ها و دفاتری که در محدوده پلازای ایرانیان قرار دارند خیلی بی نظم وقاعده وبدون ذره ای ذوق و سلیقه انتخاب شده بطوریکه در اولین نگاه آدم را به یاده چال حسنخان در شهر کرمانشاه می اندازد.
جواب: کار درستی انجام داده اند آقا. ما باید از هر امکانی برای نشان دادن اصالت فرهنگی و هنری تمدن باستانی و اسلامی خود در راستای مبارزه با فرهنگ و تمدن منحط و با نظم و ترتیب و مدرن غربی استفاده کنیم

4. چرا دراغلب رستورانها، مغازه ها، و دفاتر کار ایرانی به مشتری و ارباب رجوع نه تنها احترامی نگذاشته بلکه بصورت طلبکارانه نگاه می کنند. نه سلامی نه علیکی، نه از خرید شما متشکریمی ،نه دوباره تشریف بیاوریدی
جواب: یک دلیل ممکن است این باشد که اگر درست برخورد کنند مشتری راضی و خوشحال شده و نه تنها خود مشتری دائمی آنها گردد بلکه از دوستان خود نیز دعوت کند که از آنها خرید کند. البته دلیل واقعبینانه و علمی تر این میتواند باشد که انها نمیخواهند به مشتری خیلی رو بدهند که احیانا تقاضای نسیه کند

5. در مغازه ای اقلامی را به قیمت ویژه ارزان میفروختند وخیلی هم حول و حوش آن در اطراف مغازه تبلیغات کرده بودند. با خوشحالی چند عدد از آنها را برداشته و در سبد خرید گذاشتم. هنگامی که قصد پرداخت پول آنها را داشتم بطور تصادفی متوجه شدم که از تاریخ مصرف آنها تقریبا یکسال گذشته. انگارکه کشف بزرگی کرده باشم و بامید تا یید و تمجید و احیانا دریافت یک نان بربری مجانی مسئله را با مدیر مغازه که همان اطراف بود در میان گذاشتم. ایشان یک نگاه عاقل اندر سفیه بمن انداخت و گفت پس چی فکر میکنی عاشق چشم و ابروی مشتریا هستم که قیمت را پایین آوردم.
جواب: خب راست گفته. به او چه که شما جنس مانده بخری و مریض شوی. تازه تو کانادا که همه بیمه دولتی مجانی دارند. اگر مریض هم شدی برو دکتر. عوضش جنسی یک دلار سود کردی

به بقیه سوالات در فرصتی دیگر میپردازم

Thursday, April 12, 2007

خود محوری

چندی پیش با یکی از دوستان سرگرم بالا و پایین نمودن مسائل سیاسی روز بودیم که بحث مطابق معمول از مسیر اصلی خارچ و به امورات فلسفی و ایدئولوژیک کشیده شد. نظر این دوست عزیز این بود که یکی از علل وجود تفرقه و تضاد عمیق بین افراد و گروههای سیاسی که باعث بروز دگماتیسم سیاسی و عدم همکاری و همراهی گردیده خود محوری در اشکال خود شاهی و خود امامی است. این ضعف در نقطه مقابل بی نظری ، بی تفاوتی، و دنباله روی کورکورانه یا مریدوارگونه است. نقطه مشترک عمده این دو برخورد ذهن گرائی، نفی و یا چشم پوشی عمدی واقعیتهای عینی به خاطر مصالح و منافع فردی یا گروهی،و یا رکود و سکون در زمینهای تحول و رشد انسانی و سیاسی است. جمع بندی او این بود که یکی از شیوه های عمده غلبه براین نقیصه رشد و پروش بینش و تفکر پویا و انتقادی میباشد که از خود شروع و به محیط پیرامون بسط یابد
ضمن تائید جوهر صحبت این دوست به او گفتم که به کرات شاهد بوده ام که افراد برای انکه خودیت و نظر خود را ثابت کنند یا به فاکتهای غیر واقعی متوسل شده ویا حقایق را مطابق نظر و منفعت خود تحریف نموده اند. متاسفانه مشکل خودمحوربینی یاخود بزرگ بینی روی قضاوتهای فردی و اجتماعی ما هم تاثیر فراوانی میگذارد. کرارا اتفاق افتاده که نظر ما نسبت به دوستان و آشنایان نزدیک یکشبه عوض شده بدون اینکه واقعا در رفتار و یا کردار آنها تغییری رخ داده باشد. متناسب با شرایط فردی خود و یا صرفا بر مبنای چند برخورد خوب یا بد نسبت به خودمان، افراد را ارزیابی نموده و در باره آنها قضاوت می کنیم. در اکثر موارد تصویرهای غیر واقی و ذهنی از دیگران ساختن، تغییر الویتهای شخصی،رقابتهای مادی و اجتماعی، منافع فردی، گروه گرائی و جبهه تعیین کردن، انداختن اشتباهات فردی خود روی دیگران، و...... نقش تعیین کننده تری در تغییر دید ما نسبت به دیگران داشته و دارد تا تغییر شخصیتی و رفتاری آنها. منتها، اقرار و قبول چنیین دلائلی بر خلاف منیت و خودمحوری ما خواهد بود. خ

Thursday, March 8, 2007

محبت بیش از اندازه

فصل آنفلو آنزا و سرما خوردگیست و تلاش حد اکثر مردم که از طرق مختلف از بیمارشدن خود و خانواده جلوگیری کنند. مریض شدن همان و از کار وزندگی و درس و تفریح افتادن همان. واقعا که بیماری آزار دهنده و انرژی گیریست. تازه وقتی که با هزار زور و دوا و درمان بر عوارض عمده آن غلبه و زندگی به روال عادی بر میگردد، سینه درد وسرفه کردن تا مدت مدیدی باقی میماند
جواد را چند روز پیش دیدم. حال و احوال زاری داشت ومرتب یا دماغ خود رامیگرفت ویا عطسه و سرفه مداوم مانع از آن میشد که مطابق معمول از زمین و زمان گله کند. ولی نها یتا طاقت نیاورد و به هر نحوی بود پس از نوشیدن یک عدد چای داغ لیموئی درد دلش وا شد و شروع به توضیح علل مریضی خود نمود. از قضا ایشان یک هفته قبل به منزل یکی از دوستان قدیمی شان به صرف شام دعوت داشته و سرما خوردگی صاحبخانه به او هم سرایت کرده. گله میکرد که چرا وقتی که افراد خانه مریض هستند میهمان دعوت می کنند. طبیعی است که درچنین وضعیتی سرما خوردگی از طریق غذا و دست دادن و غیره به میهمانان هم منتقل میشود. حداقل کاری که میتوانستند انجام بدهند این بود که از طریق تلفن وضعیت خود را بمن اطلاع داده و تصمیم رفتن یا نرفتن را به خود من واگذار کنند. نتنها این کار را نکردند وقتی که در منزلشان بودم اصرار بر این داشتند که مریض نیستند. تازه به فرزند خود که از تب سرخ و داغ شده بود میگفتند که با ادب باش و با عمو دست بده و او را ببوس!
تنها پاسخی که به جواد دادم این بود که ناراحت نباش که این بخشی از فرهنگ غنی و چند هزار ساله ماست که محبت و میهمان نوازی را بحد اعلا به اجرا گذاشته و هرچه در منزل داریم در طبق اخلاص به میهمانان خود ارائه کنیم! از قدیم گفته اند که میهمان حبیب خداست. پس ازنوشیدن چند چائی داغ و پایان سخنرانی من جواد شال وکلاهش را برداشت و دستش را دراز کرد که با من دست داده و خداحافظی کند. دستم را به عقب کشیده و با تعجب ولحنی شوخی مابانه به او گفتم: شما دیگر چرا! خ

Sunday, March 4, 2007

نوام چامسکی پیرامون سیاست خارجی آمریکا و احتمال حمله به ایران

نوام چامسکی پیرامون سیاست خارجی آمریکا و احتمال حمله به ایران - «من فکر نمیکنم مسئله ایران به سلاح هسته ای ارتباطی داشته باشد. هیچ کسی نمی گوید که ایران، یا هر کشور دیگری، باید مجهز به سلاح هسته ای باشد. اما نکته ای که مسئله ایران را نسبت به مسئله کره شمالی متفاوت میکند این است که خاور میانه مرکز منابع انرژی در دنیاست. ابتدا انگلیس و در وحله دوم فرانسه کنترل خاور میانه را در دست داشتند. اما پس از پایان جنگ جهانی دوم آمریکا این نقش را به عهده گرفته است. به همین خاطر، در دست داشتن کنترل منابع انرژی خاور میانه همیشه محور اصلی سیاست خارجی آمریکا بوده است. اینجا صحبت بر سر دسترسی نیست […] بحث بر سر اعمال کنترل است. کنترل منشاء قدرت استراتژیک است. »

Tuesday, February 27, 2007

چشم و همچشمی

قلی می گفت که چند وقت پیش دوستی قدیمی که تازه په کانادامهاجرت کرده است رد پای مرا بعد از تقریبا دهسال پیدا کرده و با من تماس گرفت. صدایش را که شنیدم بینهایت خوشحال شدم و خاطرا ت خوب دوران دانشجوئی در ایران در ذهنم تازه شد. پیش خود گفتم خیلی خوب شد که ایندوست را پیدا کردم چرا که در این دیار قربت دوست خوب واقعا غنیمت است. ذهنم را از این مسائل آزاد کردم و به گرمی جواب سلامش را پای تلفن دادم. چشمنان روز بد نبیند آقا به جای چاق سلامتی و صحبت از اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی روز به ناگهان رگبار سوالات غیر قابل انتظار بر سرم باریدن گرفت: شغلت چیه؟ چقدر درامد داری؟ کجای شهرندگی میکنی؟ محله اش بالاست یا پایین؟ مدل ماشینت چیه؟ اجاره نشینی یا خونه داری؟ چه نوع خونه ای داری؟ چند طبقه است وچقدر زیربنا داره؟ و کلی سوالات دیگر درهمین زمینه ها . من هی سعی میکردم با پرسیدن حال و احوال پدر و مادرش وجویای حال دیگر دوستان مشترکمان شدن موضوع را عوض کنم ولی سوالاتم را تلگرافی جواب میداد و دوباره روز از نو وباران سوالات آ نچنانی . من که کاملا جا خورده و حتی کلافه شده بودم ناچارا به او جواب میدادم. قبلا در میهمانی های آشنایان دیده و شنیده بودم که این مسائل محور گفت و شنودهاست و اینکه اکثرا سعی می کنند بطور غیر مستقیم مال و منال و موقعیت اقتصادی و اجتماعی خود را به رخ همدیگر بکشند ولی چنین انتظاری از ایندوست نداشتم.
به قلی گفتم: دست روی دلم نگذار که منهم دلی پر دارم. متاسفانه پز دادن، رقابت، و چشم وهمچشمی بخشی از فرهنگ ماست و با آن باید ساخت و سوخت . 1

Wednesday, February 21, 2007

رویاهای کودکانه رئیس جمهور ولایت فقیه

در خبرها آمده بود که احمدی نژاد تعلیق غنی سازی اورانيوم را مشروط به آن اعلام کرده که کشورهای منتقد برنامه اتمی ايران نيز غنی سازی اورانيوم را متوقف کنند. بنظر میزسد که ایشان در خواب دچار این توهم شده اند که ایران شوروی، رابطه نظام جمهوری اسلامی با غرب جنگ سرد گونه و خودشان هم حتما خرشچوف یا استالین تشریف دارند. جناب بهتر است که قبل از آنکه با ساده اندیشی های کودکانه مردم ستمدیده را در باطلاق یک جنگ ناعادلانه امپریایستی و خانمانسوز فرو برید از خواب خرگوشی بیدار شده و موقعیت ضعیف مملکت ایران را در نظم جدید جهانی در یابید. شما قطعا در دیکتاتوری، ستمگری و سرکوب مخالفان خود دست استالین را از پشت بسته اید. ولی هنوز خیلی کوچکتر از آن هستید که برای امپریالیسم امریکا و سرمایه داری جهانی تعیین تکلیف کرده یا شرط وشروط بگذارید. البته شاید هم ما کودکانه فکر میکنم و شما و دارو دسته تان آگاهانه و به خرج مردم ایران به جاده صاف کنی برای امپریالیسم و دشمنان تاریخی آزادی مشغولید تا رسالت تمام نشده امامتان را به تمام وکمال بانجام برسانید. 1

Tuesday, February 20, 2007

هیچکی مثل ایرونی نمیشه

چواد می گفت که شب قبل برف نسبتا زیادی باریده بود. طرفهای عصر که به خانه بر میگشتم اکثرهمسایه ها مشغول برف پاک کردن بودند. از طرف دیگر ماشینهای شهرداری هم برف خیابانها را پاک میکردند. تا اینجای داستان مشکلی نیست . نکته ای ک توجهم را جلب و بفکرم واداشت این بود که چرا در محله ای متشکل از ملیتهای مختلف فقط همسایگان ایرانی ما برف محل پارک ماشین خودرا بجای اینکه مانند همه کنار حیاط جمع کنند به داخل خیابان ریخته و باعث مسدود شدن راه بشوند؟ تنها جوابی که به ذهنم خطورکرد این بود که ما خودخواه هستیم و فقط منافع و اسایش خود را میبینیم و نه جمع. مثا ل دیگری که باعث شد این جمعبندی در ذهنم شکر بگیرد عدم رعایت صف و نوبت است. به کرات شاهد بوده ام که بعضی از هموطنان نه تنها سعی میکنند از صف جلو بزنند بلکه ان را به فرزندان خود نیز اموزش داده و دال بر زرنگی میدانند. مثالهای مشابه فراوان است. تا نظر شما چه باشد؟